عشق ممنوع

پارت 2


من که صندلی پشت نشسته بودم و لم داده بود و همینجوری که تو گوشی بودم خوابم برد....


وقتی چشمامو باز کردم تو یه اتاقی بودم با تم مشکی و سفید فک کنم اتاقه عمو کوکه
از تخت داشتم میومدم پایین که در باز شد و عمو کوک وارد شد
عمو جوننننننن
_خوبی عروسک
ارع تو خوبی
_میبینم که خوشحالی
ارع مگه میشه شما رو دید و خوشحال نباشم
_باشه زبون نریز بیا بریم پایین میخایم غذا بخوریم
باشه

رفتیم پایین و نشستیم دوره میز و چون مامان و بابام پیش هم نشسته بودن منو عمو کوک هم پیش هم بودیم
و شروع کردیم به غذا خوردن
و تموم کردیم منو مامان جمع کردیم ولی باز عمو کوک کمک کرد

و رفتیم رو مبل نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن

_خب داداش کارا چطور پیش میره
پ. ا: خوبه کارای تو چی
_عالیه
پ. ا: خوبه
م. ا: کوک ما قراره برای یک هفته بریم لندن اگه میشه ات رو نگه دار
_حتما حتما با کمال میل منم خوشحال میشم
م. ا: باشه پس ما فردا صبح قراره حرکت کنیم
باشه ولی تو گفتی پنج شنبه میرید مامان
م. ا: دیگه کارامون دیرم شده بود برای همین
باشه

پ. ا: خب فاز غم بغل نگیرید برین بخوابین
باشه من میرم اتاق بای
_وایسا ببینم اونجا اتاقه منه پیش من میخای بخوابی؟
نه نه نه من فک کردم اونجا... عه یادم اومد من یادم اومد من خواب بودم
_بله خانم خواب بودی یادت اومد😂
ارع ارع یادم اومد😂
پ. ا: خب کوک تو اتاقه ات رو نشون بده ماهم بریم بخابیم
_اوکی شب خوش
مامان و بابای ات: شب خوش
خب عمو بریم اتاقه منو نشون بده
_بریم


(کوک اتاقه ات رو نشون داد و رفت اتاقش)

ویو ات

خودمو پرت کردم رو تخت و

#جونگکوک#رمان#اسمات#جئون_جونگکوک
دیدگاه ها (۳)

عشق ممنوع

عشق ممنوع

عشق ممنوع

غیرت ددی

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط